قسمت دوم )
پس از درخواست من دکترخالقی از بیمارستان منتصریه به بیمارستان طالقانی آمد .با مادر مجتبی صحبت کردم . وضعیت فرزندمان را از زبان پزشکان توضیح دادم . اما او می گفت : مجتبی باز می گردد . با او به بخش مراقبتهای ویژه رفتیم .جایی که مجتبی هنوز در آنجا نفس می کشید .اما این نفس با استفاده از دستگاههای بیمارستانی بود . دختر خالقی پس از ابراز همدردی شرح واقعه را توضیح داد.نگاه او به سمت من بود و من بااشاره انگشت او را متوجه مادر مجتبی کردم .سخنان دکتر برای دل مادر کارساز نبود و من به کمکش شتافتم . رو به دکتر کردم و گفتم . من میدانم در چه وضعیتی هستیم . میدانم مجتبی نفس ندارد وفقط قلب او کار می کند .آقای دکتر به مادرش بگویید فرق کما با مرگ مغزی در چیست . دکتر که همدلی پیدا کرده بود ادامه داد که : در کما فرد می تواند نفس بکشد . سیستم تنفسی او آسیبی ندیده و هر آن امکان بکار افتادن مغز و بازگشت فرد وجود دارد اما در مرگ مغزی چنین نیست .بیمار نمی تواند نفس بکشد و فقط قلبش کار می کند .او گفت ما برای نگهداشتن پسر شما همه ی تلاشمان را کردیم و همین حالا هم با تزریق دارو قلب او را فعال نگه داشتیم . و من که می دانستم هر لحظه به از دست دادن مجتبی نزدیکتر می شوم نگران از عدم رضایت مادرش برای اهدای اعضا بودم .اما با خود گفتم بگذار آخرین تصمیم در مورد مجتبی را او بگیرد تافردا من آماج حسرتهایش نباشم . گفتم من رضایت دارم اما این حق را به تو واگذار می کنم . واو باز هم رضایت نداد. دکتر خالقی پیشنهاد داد که من برگه رضایتنامه را بگیرم و هر زمانی که توانستم رضایت مادر را جلب کنم با او تماس بگیرم تا مقدمات کار فراهم شود با این شرط که دیر نشده باشد . اول مادر و بعد من با مجتبی خداحافظی کردیم و از بخش بیرون آمدیم . با دوربین گوشیم عکسی از مجتبی گرفتم . زمان ملاقات رو به پایان بود .اقوام در محوطه بیمارستان گریه می کردند .ومن نگران نگران . از خدا کمک خواستم وبه میان اقوام که بیش از 30یا40 نفر بودند رفتم به مادر مجتبی گفتم لحظه ای گریه نکن و به حرفهای من گوش کن .من پدر مجتبی هستم . دلم از سنگ نیست .من هم اورا دوست دارم . من هم امیدوارم معجزه ای اتفاق بیفتد . من هم مایلم مجتبی به خانه باز گردد .اما آنچه پزشکان می گویند و سر وصورت مجتبی حکایت می کند این است که کمتر از 48 ساعت دیگر دراین دنیا میهمان نیست .آن هم با دستگاه و تزریق دارو به قلب . اگر قرار باشد معجزه ای اتفاق بیفتد در هنگام رضایت دادن تو هم خواهد افتاد چون پزشکان می گویند ما تا آخرین لحضات صبر می کنیم با اینکه به عدم بازگشت اطمینان داریم . به اقوام گفتم .مجتبی توفیق پیداکرده در صحنه تصادف فقط مغزش از کار بیفتد که اگر قلب او هم از کار می افتاد اکنون او درزیرخروارها خاک مدفون بود . پس حکمتی در ماندن اوست تا با اهدای اعضایش جان به دیگران بخشد . وبه ماردش گفتم اگر در این ساعت تصمیم نگیری ساعتی دیگر دیر است و این همان حرف دکتر بود . مادر مجتبی با آه و اندوهی فراوان گفت .کجا راباید امضا کنم .ومن اصرار داشتم که باید بگویی میخواهم برای رضای خدا با اهدای اعضای مجتبی رضایت دارم . واو دوباره به طرف بخش حرکت کرد . من نیز بابرگ رضایتنامه به دنبال او . یک ساعت پس از تحویل رضایتنامه آمبولانس بیمارستان منتصریه وارد بیمارستان طالقانی شد . و من عکسی از او گرفتم . بار دیگر مجتبی سوار برآمبولانسی دیگر شد و به محل جدید که همان مرکز پیونداعضای دانشگاه علوم پزشکی مشهد بود منتقل شد . دکتر خالقی گفت : شاید دوروز اینجا باشد می توانی هر روز بیایید و او را ببینید . و ... ادامه دارد.





برچسب ها : اهدای عضو.مجتبی  ,