سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاکریز

امام خمینی (ره)می فرمایند : روز قدس روز حیات اسلام است .
پس راهپیمایی روز قدس یادت نره

حضور در راهپیمایی روز قدس و محکوم کردن اعمال دژخیمانه غاصبان فلسطین میتواند مردم عدالت خواه جهان را متوجه کسانی کند که نام رژیم بر خود گذاشته اند وبا قصب سرزمین اجدادی فلسطینیان کشور اسراثیل را تشکیل داده اند .هر حضوری تیری است به چشم این رژیم غاصب . پس به پا خیز برادر و خواهر مسلمان . تا
قدس دفتر خونین شجاعت و مقاومت اسلامی و قبله پیشین مسلمانان وقلب کنونی اسلام را از چنگال غاصبان آن برهانیم .





برچسب ها : راهپیمایی روز قدس  , 
      

مدتی است مردم مسلمان کشور  پاکستان که همین همسایه کناری دچار فاجعه ای خانمان بر انداز شده و سیل بیش از 20 میلیون جمعیت آن را دچار خسارت کرده و تاکنون بیش از یک هزار کشته متحمل شده اند . نمی دانم چقدر این سفره های افطاری در ادارات و سازمانها به بهانه جلسات و همایشها کار گشای مردم ایران باشد . یا سفره های اطعام دهه کرامت که با کارتهای دعوت چند صدتومانی برای رییس روساو گاهی با حضور افرادی که ظاهری بیکرامت دارند چه دردی از محرومین جامعه دوا می کند . چه خوب بود این هزینه ها به نان جویی تبدیل می شد وبه سفره مسلمانانی می رفت که چشم انتظار همیاری هم کیشانشان هستند . امروز هم سیل افغانستان را درهم نوردید . مردمی فقیر و گرسنه . بسیاری از مشکلات اینگونه را میتوان با کمی صرفه جویی مرتفع کرد . اما کو دلسوزی در مدیران مسوول که از شعارفارغ شوند و عمل کنند . راستی یادتان هست زلزله بم . عجب چادرهایی فرستاده بودند خارجیها . اتفاقی یکیشو توی پنج راه دیده میگفتند تا 300هزارتومان خریدو فروش شده ...





برچسب ها : سیل  , 
      

مسعود رجوی رهبر منافقان به دوزخ رفت .

چه خبر شیرینی است اگه درست باشه ؟!





برچسب ها : مسعود رجوی  , 
      

این روزها یادآور آزادگی و آزاد شدن مردان دربندیست که گاهی روزها میگذشت و آفتاب را نمی دیدند. چه حیف که کمتر کسی امروز پای حرفهایشان می نشیند وکمتر قلمی برای آنان می نویسد و کمتر کارگردانی صحنه عشق بازی آنان را به تصویر میکشد . بگذریم ...

استقامت و پایداریشان حدیثی نهفته در دلهایشان شده و زبان عده ای که آنها را درک نکرده اند زخم وجوشان گردیده . دیگر دوست ندارند وقتی کنارت می نشینند از خاطراتشان بپرسی . از چگونگی اسارت و گرفتار شدنشان .
چند روز پیش با دوستان قدم میزدیم . هرکس از جایی و چیزی سخن می گفت . به ذهنم آمد که حرفهای بیهوده می زنیم و شاید حرف تازه ای در سینه افراد حاضر باشد . نگاهی به دوستان کردم . دیدم در جمعمان آزاده ای وجود دارد که در عمق افکارش فرو رفته . خواهش کردم که : شاداب از اسارتت بگو . از آن دوران سخت . از چگونگی گرفتار شدن به دست دشمن . از من خواهشو اصرار و از اوطفره رفتن و موضوع عوض کردن . تا اینکه با روشی به اوفهماندم که عده ای میگویندآنجا کویت بوده وامروز امتیاز کویتی بودن را دارید . کمی به رگ غیرتش برخور و گفت : شماها چه می دانید اگرمن فقط ازدرد یه مشکل فیزیولوژی بدن در دوران اسارتم  برایتان بگویم تحمل شنیدنش را هم ندارید . برای همان هم باور نمیکنید که بگوییم . ما نمی گوییم چون باور نمیکنید . بالاخره التماس کردیم که بگو . و او گفت . بیش از یکساعت حرف زد . گاهی قطره اشکی هم می ریخت که ازدوستان شهیدش نام می برد . از درشهر گرداندنشان . از عبورشان درتونلهای مرگ . از بیماریهایشان و نرفتن به بیمارستان . از تشنگی و گرسنگی از آزارهای روحیشان ... کم کم به پایان راه می رسیدیم  گفتم :شاداب  جریان فیزیولوژی و دردو تحمل چیه ؟ میگی بهمون ؟ گفت همینقدر بگم که از لحظه اسارت تا 16 یا 17 ساعت نتونستم برای دفع به دستشویی بروم تااینکه براثر درد وفشار زیاد شروع به دادو بیداد کردم و پس از خوردن چند سیلی از عراقیها مرا به دستشویی بردند . روزی که وارد اردوگاه عراقیها شدیم برای دیگر آزاده ها تعریف کردم که یکی گفت : پس اونی که توی آمبولانس دادو بیداد می کرده و میگفته آقا دستشویی دارم توبودی ؟ منم که با توبودم ولی دیدم اینا فارسی بلد نیستن ماهم روز اول اسارته عربی بلد نیستیم .چشمامون هم که بسته است . توی همون آنبولانس عراقیها خودمونو راحت کردیم . هیچی هم نگفتم اونا هم چیزی نگفتن . شاداب میگه اونجا بود که حسرت خوردم کاش منم .....  





برچسب ها : دفاع مقدس  , 
      


راهیان نور نزدیک است ...
picture082.jpg





برچسب ها : شهید دژبان  , 
      
<      1   2