این روزها یادآور دلاوریهای جوانان برومند این مرز وبوم در هشت سال دفاع جانانه است . هشت سال ایستادگی و مقاومت در برابر تجاوز دژخیمی که افسار کسیخته قدم به خاک پاک ایران گذاشت تا سه روزه در تهران جشن پیروزی به پا کند . ایستادگی و مقابله با استکبار جهانی که با هجوم همه جانبه و با کمک 36 کشور خود فروخته برای براندازی انقلابی نوپا اما محکم آمده بودند. چه روزهایی بود هشت سال دفاع . هشت سال مقاومت هشت سال ایستادگی تا مرز جان . و چه شیرین بود وقتی فرار دشمن را می دیدی . وقتی سراسیمه جانشان را بر می داشتند  همه چیز دیگرشان را مثل باورها . فرمان رییسشان . سلاحشان . و... برجا می گذاشتند . می گریختند . آه چه شیرین بود . و آه از اشک کودکان یتیمی که بر بدن پاره پاره بابا می بارید و می گفت بابا چه کسی تورا به این روز انداخته . بابا دیگر نمی آیی ؟ بابا معلمم گفته با بابایت به مدرسه بیا . بابا حالا با که نزد معلمم بروم . وقتی می شنید که عزیزکم بابا سر در راه دین داده . جان در راه استقلال و وطن داده . آرام می شد و گاه می خندید که چه خوشبختم من . از بین این همه خدا مرا انتخاب کرد که نام فرزند شهید بر پیشانیم حک کند . ..
ما چه کردیم ؟ ما چه کردیم ؟ چگونه آنان را تکریم کردیم ؟ بر مزار پدرانشان گل و گلاب بردیم . آیا بر قلوب آنان نیز درخت محبت کاشتیم ؟





برچسب ها : دفاع  ,