یه لحضه مکان نما رو روی مزار شهید نگه دار
چه روزهایی داشتیم با اینا . چه شبها که تا به صبح گاهی از آرزوها مون برای هم می گفتیم گاهی از گذشته هامون . چه شبهایی با غلامرضا تابه صبح اسلحه به دوش توی کوچه وخیابون شهر نگهبانی می دادیم . لحضه شهادت احمد دیدنی بود . آرپیچی به دوش شاید صد متری خاکریز عراقیها. نشانه گرفته بود تانک پشت خاکریز روکه... گلوله کالیبر 50 سینه احمدو شکافت . آخ که چه لبخندی داشت احمد لحضه آخر .