حدیث دلدادگی:
حسن حسن ، باقر حسن حسن باقر . باقر بگوشم . حسن جان اینجا کربلاست . دستور چیه ؟
به باقر بگو تکلیف استقامت . رشادت و شهادته . اون جزایر باید حفظ بشن این دستور ولایته .
بیسیم چیهاانسانهای عجیبی نبودن . رزمندگان خارق العاده ای هم نبودن . مثل بقیه بچه هایی که عازم جبهه می شدن بودن . گروهان توصف نشسته .میگن کی میتونه خوب حرف بزنه ؟ همه تعجب می کنن . جبهه ؟!حرف زدن؟ ای بابا !!میگن توجبهه باید ساکت باشی دشمن نشنوه !!
چند نفر از جا بلند می شن . یکیشون خیلی تیزه . میگه بچه ها بیسیم چی میخوان . یه چند روزی اگه وقت باشه آموزش میبینن . این فرکانسه ، این آنتنه ، واین کدورمز . همون اول کدورمز رو حفظ می کنن و یه جای مطمئن مخفیش میکنن . میرن خط . میشن بسیمچی گروهان .گردان .تیپ ولشکریا قرارگاه . بعضیها خیلی خوش زبونن . میشن بیسیمچی فرمانده گروهان وگردان وگاهی تیپ ولشکر . ازاینجا به بعده که روزبه روز اونا با بقیه رزمندها یه فرقهایی می کنن . حرفایی میشنون که بقیه نمیشنون .حرفایی می گن که از نای فرماندشون بیرون میاد . وجاهایی میرن که ... کم کم میشن یار همیشه همراه فرمانده . اون جلوحلوها .توی قرارگاه .تاجلوی در... البته همیشه یه قدم عقبترن ، همیشه . همیشه پا جای پای فرمانده میزارن . همیشه همون کلامومیگن که فرمانده مگه. بسیمچیها اینجوری با بقیه فرق داشتند که وقت شهادتشون حرف تو گلوشون نمی موند . هر جور بود پیامو به آخر می رسوندن .
بیسیم چیها اینجوری فرق داشتند که وقتی اسیر می شدن و کدوورمز رو می بلعیدن جیلی شکنجه می شدن که حرف بزنند. اینجوری فرق داشتند که تا اون لحظه خوش زبون بودن،ولی از لحظه اسارت به بعد بی زبون .همیشه قرآنشون همراهشون بود .تا سکوت رادیویی میشد قرآن جیبیشون رو بیرون می آوردن و زمزمه تلاوتشون نظرفرمانده روجلب می کرد .
گاهی وقتها هم جنگولک بازیشون گل می کردو میرفتن سراغ فرکانسهای عراقی . شفتالعیونی انت ضالمین وانا مظلوم . طعل طعل الکمپوت .و... گاهی هم عراقیها باورشون می شد که میخواد حمله بشه وآتش بود که می باریدبرسررزمندگان .
بیسیمچیها کم حرف بودن وپررمز . متفکربودنو صبور. عاشق بودنو دلداده .مرد بودنو مقاوم . بیسیمچیها بیسیمچی بودن...