سرکوچه کنار رفیقش نشسته بود .رفتم اونطرف خیابون واستادم .می خواستم بدونم میتونه هنوز چهرموازدور تشخیص بده یانه ؟ دیدم داره به رفیقش منو نشون میده و یه چیزایی بهش میگه . فهمیدم که هنوز سوی چشماش قدرت تشخیص داره . خوشحال شدم .رفتم جلو سلام کردم .گفتم بریم یا میخوای هنوز بشینی . گفت توبرو قرصامو بگیر بیار .من بیام چیکار . گفتم بیا بریم ،هم دکتر یه معاینت می کنه هم باهم یه راهی میریم .گفت ای بابا ولمون نمی کنی . باشه بریم . دستشو گرفت به زانوشو با یه یاعلی گفتن از اعماق دل از جا بلند شدو صندلی پارچه ای شوجمع کرد حرکت کرد به سمت خونه . بایه فاصله چند متری مشایعتش می کردمو با خودم می گفتم :خداروشکر میتونه خودش راه بره و کارهاشو انجام بده . حاضر شدکه بریم .گفتم با همین زیرشلواری ؟! گفت خوبه دیگه بریم . شانس خوبی داشت .وقتی رسیدیم جلو مطب دکتر یه جای پارک توی اون شلوغی عجیب خیابون عارف برای ما مونده بود . دستشو گرفتم از پله ها رفتیم بالا .توی مطب دکتر تمام صندلیها پر بود .البته روی خیلی ازاونا جوونایی نشسته بودن که از بنیه بدنی خوبی هم برخوردار بودن . ولی چند تا پیرزن وپیرمرد ایستاده بودن . باخودم گفتم شاید خیلی حالشون خرابه .وگرنه اونها هم میفهمند که این بنده های خدا نمیتونن سرپا بایستند. به هر جهت نوبتون شدو رفتیم داخل . دکتر تا دیدش شناختشوگفت چطوری بابا؟ گفت :خوبم شکر. فقط سرم صدامیده و...دکترهم طبق معمول معانتاتشو انجام دادو دارونوشت . اومدیم سر راه داروهارو گرفتیم و سمت خونه روانه شدیم . توراه یه خواهشی ازش کردم . گفتم بابا !بابا!یه کم برام دعاکن . جواب نداد . دوباره گفتم بابا یه کم برای من دعا کن . گفت : میدونی که دعا نمیکنم ؟! گفتم میدونم دعا می کنی ولی من یه دعای مخصوص می خوام . گفت: دعامی کنم خدا همه چیز بهت بده .سلامت باشی .گفتم بابا من که می دونم از این دعاها برام می کنی .شکر خدا همشم مستجابه .چون الحمدلله همه چی دارم .بچه های خوب .دستمونم به دهنمون می رسه . شغل خوب وآبرومندی هم دارم . گفت پس چی می خوای ؟ گفتم بابا ، دعاکن شهید بشم .شهید . اگه تو دعا کنی خدا قبول می کنه . باهمون حال بیماریش یه نگاهی توصورتم کرد و هیچی نگفت . اشکاش از زیر شیشه زره بینی عینکش به درشتی یه مروارید دیده می شد . نمی دونم تو دلش چی می گذشت . داره دعا می کنه یا باخودش می گه ...
پدر، کیمیای کم یابیست .هر کی داره قدرشو بدونه اونهایی هم که ندارن کاری کنن که مردم خداپدر بیامرزی بهشون بگن ...
خاکریز
نوشته شده توسط : محمد - تاریخ : سه شنبه 91/1/29 ساعت 10:57 ع
مطلب بعدی :
پدیده ای که پدیده شد