وقتی می خوان داستانی بگن که معلوم نباشه قهرمانهای داستان کیه و چیکاره اند میگن: یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود . ولی من میخوام داستانی بگم که قهرمانش اونی هست که داره می نویسه . پس خدا هست منم بنده خدا یم و الان هستم . یه روزا یه آرزوهایی دور سرم می چرخید که فقط تو فیلمها می شد دید . یه روزا یه چیزها از خدا می خواستم که فقط از ما بهترون اونجور چیزها رو داشتن . یه روزهایی هم برا خودم یه آینده ای تصور می کردم که الان از اون تصورات خبری نیست .
چرخ دنیا چرخیدو چرخید تا یه روزگاری برای من محیا کرد که تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه که هیچ ! تو آرزوها وتصورات خودم هم دیده نمیشه . یه جا اوج عشق .یه جا اوج نفرت .یه جا آخر محبت یه جا آخر بی مهری .یه جا خنده و شادی یه جا درد وغصه . یه جا کاغذو قلم یه جا کاشتن چوب قلم .یه جا آرزوی دیدار یه جا فرصتی برای فرار . آخ که چه خانه ای ساخته ای برایم خدا ،که خونه غمم شده زندانو خانه دلم شده باغ بهشتت . آخ که چه یاوری داده ای خدا ، که غم گسار خونه ام شده و می گسار خانه ام .
خدایا میدونم که نمی دانم که تو میدانی . اما اندازه صبرم کم است و دلم یاقی . تحمل ندانستن رازهای نهفته در دانسته های توبرایم سخت است و شاید روزی پرده بدرم و اسرار فاش کنم و فریاد برآورم که خدایا : تو چها که به من دادی و چها که ستاندی . هرآنچه دادی سپاس و هرآنچه ستاندی شکر . وخدایا چرا اینچنین در بین آسمان و زمینت نگهم داشتی . وخدایا چرا نه بهشت را برایم دایمی می کنی و نه از جهنمت دورم می کنی .و خدایا چرا بی تابم نمی کنی که سر به بیابانهای پهناورت بگذارم تا شاید لقمه سگان گرسنه ای شوم که توله هایشان لب بر پستان بی شیر مادر دوخته اند . و خدایا اگر باید زنده باشم چرا زنده نیستم . واگر باید مرده باشم چرا نمرده ام . وخدایا شاکی نیستم که بین آسمان و زمینت مانده ام .شاید تو گفته ای چه کنم و من نمی دانم . پس خدایا چه کنم .چه کنم . ..
یکی میخواهد با دستهایش نوازشم کند .یکی میخواهد با دستهایم ستایشت کنم .یکی میخواهد با لبهایش پرستشت کنم .یکی می خواهد باذکرم عبادتت کنم .آیا تو نمی خواهی استجاب الدعوه اش شوی؟ میخندی به من ؟ بخند ای خدای شادیها .بخند ...
مدتها بود چشمهایم خیس نشده بود .با تو درگیر بودم که می خواهی با من چه کنی که پاسخم رااز دل دیگر بنده ات دادی و با حلقه های اشکم امضا کردی .چه همزمان و چه آنی . حقیقتی است ، که اگر بخواهی می شود هر چیز بشود . کن فیکون ...
وخدایا ....دیگر هیچ
خاکریز
نوشته شده توسط : محمد - تاریخ : شنبه 93/4/21 ساعت 2:28 ص
مطلب بعدی :
پدیده ای که پدیده شد