دلتنگم . دل تنگ . دوست داشتم با کارونیان احرام بندم و رو سوی یار داشته باشم . دلتنگم .دوست داشتم هیچ دوختی برلباسم نبود . دوست داشتم اکنون هیچ رنگی جز سفیدی برتنم نبود . دوست داشتم برلبانم هیچ کلامی جز لبیک نبود . دلتنگم . دل تنگ آن کبوتران حرم امام مجتبی (ع) دلتنگ آن کنبد خضراء . دلتنگ آن کوچه های بنی هاشم که در تصویر ذهنم می کشیدم و در آن قدم می زدم . دلتنگم خدایا ، من هم دوست داشتم دعوتم می کردی . آه .
امروز روز اول ماه ذی حجه بود . وکاروانیان احرام بسته می روند تا با صفای دل روح خود را صبقل دهند .می روند تا خانه چشم نواز خدا راطواف کنند . می روند تا سعی صفا و مروه کنند و با آب زم زم جان دل را شستشو دهند . اکنون کاروانیان در راهند . اکنون کاروانیان در طوافند و اکنون من دلتنگ دلتنگ دل تنگ حضورم ... خدایا با توام ...
خاکریز