غلامرضا در آخرین مرتبه ای که به مرخصی میاد سفارش می کنه اگه بچمون به دنیا اومد و من نبودم اینجوری اسم بذارید براش . اگه دختر بود زینب و اگه پسر بود روح الله . میره جبهه و خبر شهادتش سه ماه قبل از تولد روح الله میاد و هر گز موفق به دیدن فرزندش که حالا رهرو برومندی شده و لباسهایی به رنگ لباس بابا می پوشه نمیشه . وقتی به چهره روح الله نگاه می کنی سیبیست که از وسط دونیم شده .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر مهدی (عج) موعود که جهان را به فرمان خداوند به عدل و داد می کشاند و سلام بر امام امت و امت شهید پرور ...
؟جان به خدا هرموقع که برای شمانامه می نویسم ساعت 11 یا 12 شب است . به خدا اینقدر کار دارم وافتخار می کنم که اینقدر زحمت برای رضای خدا می کشم از ابراهیم که به مرخصی می آید بپرس (برادر شهید) اگر نگفت غلامرضا چقدر کار دارد ... امیدوارم خداوند این زحمتهای کم ارزش را از من گناهکار قبول کند ... به قدری دوستت دارم که دلم یک زره شده . چکار کنم ؟
شهید در پایان نامه شوخی جالبی می کند . او به دنبال آن بوده که لبخندی بر لب همسرش بنشاند . می نویسد :
راستی تو در نامه هایت شعرهای خوبی مینویسی . ببینم این شعرها را از کجا یاد داری . ها ؟ ای ناقلا موش بخوره ترا . نه نه نه موش نخوره که باز من چکار کنم .
و در پایان می نویسد : خداوند نگهدارت فاطمه زهرا (س) پشت و پناهت . 16/11/62