تمام هواسم به موضوع گفتگوباهمکارام بود . چیکار کنیم که بچه ها که میان ، کمتر سختی بکشن . کجا بهشون ناهار بدیم و کجا براشون کلاس بذاریم . چیکار کنیم که خاطره ی خوبی باخود ببرن . هنوز حرفایی برای گفتن داشتم که گوشیم لرزید . نگاه کردم دیدم نوشته تماس از محمودیه.نگرانیی که تو وجودم موج میزد ناخودآگاه منو از اتاق بیرون کشید .
سلام .بفرمایید . سلام .اگه میشه سریع بیاید اینجا یه کار مهم داریم باهاتون .
نمیشه یه ساعتی دیگه یا فردابیام ؟ نه !همین الآن تشریف بیارین .
دیگه متوجه نشدم مسیر دوری که در پیشم بود چند دقیقه طول کشید که خودمو جلوی تو وچندتا از دوستانت و یه گروه از معلمهات توی دفتر مدرسه دیدم . یه مدیر با چهره ای خشن و عصبانی پشت میزش ایستاده بود وشما چهارنفرهم مقابلش مثل سربازان جلو فرماندشون خبردار ایستاده بودید . نگرانیم بیشتر شد . از مدیر نپرسیدم .از خودت پرسیدم :چی شده مجتبی؟ یه نگاه به دوستات کردی و گفتی دروغه .اشتباه می کنه . از مدیر پرسیدم چی شده آقا؟ گفت بذار خودشون بگن . باالخره یکی به زبون اومد .گفت میگن ما سیگار کشیدیم آقا . مدیرت با عصبانیت تمام گفت : میگن ! ؟ خودم دیدم .روبهش کردم گفتم .منو از اونسر شهر کشیدی اینو بگی ؟ اشتباه می کنی آقا .بچه من سیگاری نیست .من نگران بودم گفتم شاید کسی رو زده یا به معلما پرخاش کرده . آخه خصوصیتت این بود که جواب تو آستینت داشتی همیشه .از مدیر اصرار و ازمن انکار . تا که گفت دهنشونو بوبکش . نمی دونم چی شد که این کارو کردم . وتوگفتی این اولین مرتبه و آخرین مرتبه بوده . نفهمیدم چی شد .الهی دستم بشکنه . بعدش با هم اومدیم بیرون از مدرسه . من توی ماشین توهم بیرون ماشین .شروع کردیم گریه کردن .آی باهم گریه کردیم .اشک ریختیم .  من برای اینکه فکر می کردم دیگه تورواز دست دادم و تو از اینکه برای اولین مرتبه گیر افتادی . صورتت قرمز شده بود اما میگفتی بابا هرچی میخوای بزن .ولی باور کن که این اولین مرتبه بوده و قول می دم آخرین مرتبه ی.بابا فقط گریه نکن .توروخدا گریه نکن .بیا منو بزن راحت شی .
حالا که رفتی واز همه ی درد وغمهای این دنیا راحت شدی ،گاهی وقتا که از اطراف اون مدرسه عبور می کنم باقرائت فاتحه ونثار به روحت خودمو آروم میکنم . چه کنم .این هم تقدیر من بود که .... آره فدات بشم قایقم به گل نشست ...





برچسب ها : اهدای عضو.مجتبی  ,