گردو خاک لباستون رو نتکانید . عکساتون رو هنوز چاپ نکنید . دفتر خاطراتتون رو ببندید و یه جای مطمئن بذارین و ورق نزنید . ترکشای پوسیده ای که شاید پیدا کردید و با خودتون آوردین توی یه پارچه سبز بپیچید و توی صندوقچه اسنادتون یا جواهراتون بذارین . اگه پلاکی به نامتون زده شده یه جایی آویزون کنید که چشم کسی بهش نیفته . چفیه . آره چفیه تون رو نشورید همونجوری بذارین تو کمد لباساتون . برا کسی از خاطراتتون تعریف نکنید . آخه دل اونهایی که نرفتن کباب می شه . غصه می خورن . آه می کشن . بذارین یه کم بگذره بعد همه چیزو رو نمایی کنید . ..
اومدین ؟ رسیدین خونتون ؟ چشماتونو باز کنید خواب بودید ! باور می کنید رفته باشین معراج شهدا ؟ باور می کنید رفته باشین قتلگاه شهدا ؟ باور می کنید رفته باشید قطعه قطعه بهشت رو دیده باشید ؟ . خوش به حال اونایی که سعادت داشتند و شهدا طلبیدنشون ورفتند راهیان نور . اونایی هم که نرفتن از شهدا بخوان که روزیشون بشه و عازم بشن .
افسوس که خیلی تغییرات دادن . باشه بقیه برای مطلب بعد ...؟
اگه میخواین قطعه ای از بهشت رو ببینید آماده بشید . ثبت نام کنید یه ساک کوجولو ببندید یه کفش کتونی بپوشید یه چفیه بردارید یاعلی بریم جبهه . سریع که دیر میشه ..
باز نیمه سال گذشت و کم کم وقت بار بستن سوی دیار یار نزدیک شد . هر روز که می گذرد بوی باروت پشت خاکریزها بیشتر به مشام می رسه . بعضیها از حالا میرن سراغ وصتنامه شهدا و زندگینامه هاشون تا وقتی پا به محل عروجشون گذاشتن بیشتر بااونا مأنوس بشن . آخه روزهای اعزام کمتروقت میشه بدونی کجا می خوای بری . یه حس عاشقی بوجود می یاد که فقط حلاوت رفتن داری نه دونستن . اونجا هم که می رسی باید بدو بدو کنی از این سنگر به اون سنگر از این خاکریز به اون خاکریز . غروب شلمچه و ظهر هویزه و صبح اروند . وای چه روزاییست . خوش به حال اونایی که بار می بندند تا اونجا کوله بار معنویت رو مملو از عشق شهدا کنند .