بار دیگر دست استکبار و استعمار و فتنه گران از آستین گروهکی تروریست بیرون آمد و گلهایی را از بوستان انقلاب چید . آنگاه که این گلها گرد هم آمده بودند تا سرود وحدت بخوانند . چه زیبا ترکیب لباس سبر پاسداران و لباس سفید مردم بلوچستان با خون سرخشان نقش پرچم ایران را زد و بار دیگر وحدت ناگسستنی شیعه و سنی را در ایران به رخ جهانیان کشید .استکبار جهانی و ایادیش هرگز به نتیجه این اقدام تروریستی پی نبرده بود که چگونه شهادتها به وحدت شیعه و سنی منتهی خواهد شد . آنان تصور کرده اند با این ترورهای کور می توانند خللی در امنیت و اقتدار سیستان و بلوچستان ایجاد کنند . به هر حال عده ای از فرماندهان سپاه و شماری از مردم محروم و مظلوم سیستان و بلوچستان قربانی این توطعه شدند و روح پاکشان به ملکوت اعلا پیوست . اما دشمن بداند آحادملت ایران برای جانفشانی در راه پیشرفت اسلام ناب محمدی (ص) و استقلال و تمامیت عرضی کشور اسلامی آماده شهادت است که شهادت اوج عشق بازی و به خدا رسیدن است .
خدایا مرگ مارا شهادت در راهت قرار ده
این روزها سکوتی بر مخملیها حاکم شده که آماده ترکیدن است نه شکستن . با اعترافات سردسته های نفاق و خلع سلاح پیشقراولان انقلاب مخملی فرمانده آنان مانده که چه کند . البته هنوز ملت شاید عذر خواهی و ابراز ندامت را پذیرا باشد . این ملت آنچنان بخشنده می باشد که قاتلان فرزندانشان را که از پادگان اشرف عراق می گریزند را در آغوش خود جای می دهد حال اگر کسی خود در وطن باشد و اعتراف به گناه کند که ها کذا . اقای میم میم هم باید فکری بردارد که از این آغوش گرم ملت محروم نشود . ایشان هر چند خسارت سنگینی بر دوش مردم گذاشته اما این مردم خواهند بخشید مگر دیر شود .
آهای مردم به فکر سلامتیتون باشید . به فکر سلامتی دیگران هم باشید . در مانگاهها خیلی شلوغه . صف در صف برای گرفتن دارو تو صفند پس از خودتونو در مقابل بیماریها محافظت کنید . ما گفتیم حالا شما هی با این کسانی که عطسه می کنن یا مریضن دست بدین یا روبوسی کنین . خب نکنید این کارو دیگه . ای بابا . اینقدر فاصله بگیرید ازشون
باز نیمه سال گذشت و کم کم وقت بار بستن سوی دیار یار نزدیک شد . هر روز که می گذرد بوی باروت پشت خاکریزها بیشتر به مشام می رسه . بعضیها از حالا میرن سراغ وصتنامه شهدا و زندگینامه هاشون تا وقتی پا به محل عروجشون گذاشتن بیشتر بااونا مأنوس بشن . آخه روزهای اعزام کمتروقت میشه بدونی کجا می خوای بری . یه حس عاشقی بوجود می یاد که فقط حلاوت رفتن داری نه دونستن . اونجا هم که می رسی باید بدو بدو کنی از این سنگر به اون سنگر از این خاکریز به اون خاکریز . غروب شلمچه و ظهر هویزه و صبح اروند . وای چه روزاییست . خوش به حال اونایی که بار می بندند تا اونجا کوله بار معنویت رو مملو از عشق شهدا کنند .
72 شب مانده کمر خم بشود
72 عاشق ز زمین کم بشود
72 میدان بلا در راه است
72 شب مانده محرم بشود .
یا حسین (ع)
اسامی برندگان مسابقه در 5 آذر اعلام خواهد شد . وبلاگها رو تا اون روز به روز نگه دارید بهتون سر خواهیم زد . ممنون
جواد می گوید و من مینویسم . در خیبر چه گذشت . بیش از دوروز بدون غذا کذرانده بودیم و از نانهای خشگ داخل سنگرها که گاه به خون نیر آغشته بود میخوردیم . پشتیبانی لازم به دلیل پیشروی در آب انجام نشد . زمان پاتک دشمن فرارسید . آتش سنگین دشمن تمام بچه ها را زمین گیر کرده بود . دستور عقب نشینی صادر شد . عده ای مقاومت و عده ای اجرا . گروهانی به اسارت دشمن در آمد . عده ای سوار برقایقها به عقب باز گشتند . وقایقها بود که به خاطر سرنشین اضافه بر ظرفیت در حور واژگون می شد و مردان مرد لحظه های آخر عمر را در آب مجنون به ذکر یاحسین سپری می کردند .و...ناگهان گلوله توپی در کنارم به زمین خورد و دیگر هیچ نفهمیدم . چشم باز کردم خود را در بیمارستانی در تهران یافتم .
سلام . خدا قوت . با توجه به درخواست شما زمان وبلاگ نویسی تا
13/7/88 تمدید شد . تکمیل فرم مسابقه فراموش نشود . میگن جایزه هاش بد نیست . اینم یه جور مبارزه و حضور در وسط میدان است .
سلام . گفته بودن عنوان یادداشتها برای هزار وبلاگ( حماسه هشت سال دفاع مقدس ) باشه . تا هزار بار این مطلب رو صفحه تازه نوشته ها بالا بیاد .
این روزها یادآور دلاوریهای جوانان برومند این مرز وبوم در هشت سال دفاع جانانه است . هشت سال ایستادگی و مقاومت در برابر تجاوز دژخیمی که افسار کسیخته قدم به خاک پاک ایران گذاشت تا سه روزه در تهران جشن پیروزی به پا کند . ایستادگی و مقابله با استکبار جهانی که با هجوم همه جانبه و با کمک 36 کشور خود فروخته برای براندازی انقلابی نوپا اما محکم آمده بودند. چه روزهایی بود هشت سال دفاع . هشت سال مقاومت هشت سال ایستادگی تا مرز جان . و چه شیرین بود وقتی فرار دشمن را می دیدی . وقتی سراسیمه جانشان را بر می داشتند همه چیز دیگرشان را مثل باورها . فرمان رییسشان . سلاحشان . و... برجا می گذاشتند . می گریختند . آه چه شیرین بود . و آه از اشک کودکان یتیمی که بر بدن پاره پاره بابا می بارید و می گفت بابا چه کسی تورا به این روز انداخته . بابا دیگر نمی آیی ؟ بابا معلمم گفته با بابایت به مدرسه بیا . بابا حالا با که نزد معلمم بروم . وقتی می شنید که عزیزکم بابا سر در راه دین داده . جان در راه استقلال و وطن داده . آرام می شد و گاه می خندید که چه خوشبختم من . از بین این همه خدا مرا انتخاب کرد که نام فرزند شهید بر پیشانیم حک کند . ..
ما چه کردیم ؟ ما چه کردیم ؟ چگونه آنان را تکریم کردیم ؟ بر مزار پدرانشان گل و گلاب بردیم . آیا بر قلوب آنان نیز درخت محبت کاشتیم ؟