کشیش آمریکایی که قصد سوزاندن کتاب آسمانی مسلمانان را در یازدهم سپتامبر داشت با دیدن اقتدار وهمت مسلمانان در دفاع از ارزشهای دینی اسلام ، وحشت زده اعلام انصراف از تصمیم خود رااعلام کرد و به زانو در آمد .
کشیش دیوانه آمریکایی با طرحی گستاخانه مبنی برسوزاندن قرآن در 11 سپتامبرقصد به آتش کشیدن دنیا را دارد . اگر این دیوانه از سوی رهبران دیوانه استکبار حمایت شود و او اولین کبریت این اقدام را بکشد قبل از رسیدن آتش به کتاب آسمانی مسلمانان باید بدانند که جهان آنان به آتش کشیده خواهد شدو کاخهای ظلمشان در آتش خشم میلیونها مسلمان و آزادیخواه غیر مسلمان خواهد سوخت .
امام خمینی (ره)می فرمایند : روز قدس روز حیات اسلام است .
پس راهپیمایی روز قدس یادت نره
حضور در راهپیمایی روز قدس و محکوم کردن اعمال دژخیمانه غاصبان فلسطین میتواند مردم عدالت خواه جهان را متوجه کسانی کند که نام رژیم بر خود گذاشته اند وبا قصب سرزمین اجدادی فلسطینیان کشور اسراثیل را تشکیل داده اند .هر حضوری تیری است به چشم این رژیم غاصب . پس به پا خیز برادر و خواهر مسلمان . تا
قدس دفتر خونین شجاعت و مقاومت اسلامی و قبله پیشین مسلمانان وقلب کنونی اسلام را از چنگال غاصبان آن برهانیم .
مدتی است مردم مسلمان کشور پاکستان که همین همسایه کناری دچار فاجعه ای خانمان بر انداز شده و سیل بیش از 20 میلیون جمعیت آن را دچار خسارت کرده و تاکنون بیش از یک هزار کشته متحمل شده اند . نمی دانم چقدر این سفره های افطاری در ادارات و سازمانها به بهانه جلسات و همایشها کار گشای مردم ایران باشد . یا سفره های اطعام دهه کرامت که با کارتهای دعوت چند صدتومانی برای رییس روساو گاهی با حضور افرادی که ظاهری بیکرامت دارند چه دردی از محرومین جامعه دوا می کند . چه خوب بود این هزینه ها به نان جویی تبدیل می شد وبه سفره مسلمانانی می رفت که چشم انتظار همیاری هم کیشانشان هستند . امروز هم سیل افغانستان را درهم نوردید . مردمی فقیر و گرسنه . بسیاری از مشکلات اینگونه را میتوان با کمی صرفه جویی مرتفع کرد . اما کو دلسوزی در مدیران مسوول که از شعارفارغ شوند و عمل کنند . راستی یادتان هست زلزله بم . عجب چادرهایی فرستاده بودند خارجیها . اتفاقی یکیشو توی پنج راه دیده میگفتند تا 300هزارتومان خریدو فروش شده ...
این روزها یادآور آزادگی و آزاد شدن مردان دربندیست که گاهی روزها میگذشت و آفتاب را نمی دیدند. چه حیف که کمتر کسی امروز پای حرفهایشان می نشیند وکمتر قلمی برای آنان می نویسد و کمتر کارگردانی صحنه عشق بازی آنان را به تصویر میکشد . بگذریم ...
استقامت و پایداریشان حدیثی نهفته در دلهایشان شده و زبان عده ای که آنها را درک نکرده اند زخم وجوشان گردیده . دیگر دوست ندارند وقتی کنارت می نشینند از خاطراتشان بپرسی . از چگونگی اسارت و گرفتار شدنشان .
چند روز پیش با دوستان قدم میزدیم . هرکس از جایی و چیزی سخن می گفت . به ذهنم آمد که حرفهای بیهوده می زنیم و شاید حرف تازه ای در سینه افراد حاضر باشد . نگاهی به دوستان کردم . دیدم در جمعمان آزاده ای وجود دارد که در عمق افکارش فرو رفته . خواهش کردم که : شاداب از اسارتت بگو . از آن دوران سخت . از چگونگی گرفتار شدن به دست دشمن . از من خواهشو اصرار و از اوطفره رفتن و موضوع عوض کردن . تا اینکه با روشی به اوفهماندم که عده ای میگویندآنجا کویت بوده وامروز امتیاز کویتی بودن را دارید . کمی به رگ غیرتش برخور و گفت : شماها چه می دانید اگرمن فقط ازدرد یه مشکل فیزیولوژی بدن در دوران اسارتم برایتان بگویم تحمل شنیدنش را هم ندارید . برای همان هم باور نمیکنید که بگوییم . ما نمی گوییم چون باور نمیکنید . بالاخره التماس کردیم که بگو . و او گفت . بیش از یکساعت حرف زد . گاهی قطره اشکی هم می ریخت که ازدوستان شهیدش نام می برد . از درشهر گرداندنشان . از عبورشان درتونلهای مرگ . از بیماریهایشان و نرفتن به بیمارستان . از تشنگی و گرسنگی از آزارهای روحیشان ... کم کم به پایان راه می رسیدیم گفتم :شاداب جریان فیزیولوژی و دردو تحمل چیه ؟ میگی بهمون ؟ گفت همینقدر بگم که از لحظه اسارت تا 16 یا 17 ساعت نتونستم برای دفع به دستشویی بروم تااینکه براثر درد وفشار زیاد شروع به دادو بیداد کردم و پس از خوردن چند سیلی از عراقیها مرا به دستشویی بردند . روزی که وارد اردوگاه عراقیها شدیم برای دیگر آزاده ها تعریف کردم که یکی گفت : پس اونی که توی آمبولانس دادو بیداد می کرده و میگفته آقا دستشویی دارم توبودی ؟ منم که با توبودم ولی دیدم اینا فارسی بلد نیستن ماهم روز اول اسارته عربی بلد نیستیم .چشمامون هم که بسته است . توی همون آنبولانس عراقیها خودمونو راحت کردیم . هیچی هم نگفتم اونا هم چیزی نگفتن . شاداب میگه اونجا بود که حسرت خوردم کاش منم .....
شنیده اید غاصبان فلسطین خواب دیده اند.!؟ خوابی شبیه آرزو ! . خواب دیدند سرزمینی را که نور ولایت برآن تابیده مورد تاخت و تاز خود قرار میدهند . خواب دیدند چشمان مردانی سبزپوش به خواب رفته وبهترین زمان برای دریدن پهلوی آنان فرارسیده است . خواب دیدند قومی در سرزمین خورشید گرفتار فتنه ای سبز شدند و نگاهشان از آسمان برداشته شده وبر چهره وروی هم چنگ می زنند . برای تعبیرش به جادوگری رجوع کردند که این جادوگر ادعای قیومیت دهکده را دارد به عبارتی خود را کدخدا ی ده می داند . او گفت مبادا پرخوری کرده باشید . ؟ گفتتد نه سرورم . گفت : مبادا به پشت خوابیده اید ؟ گفتند نه ارباب ؟ گفت : مبادا مثانه تان پر بوده باشد : گفتند نه قربان . گفت پس تعبیرش میکنم . ما راهها بر مردان شیرمرد پارسی بسته ایم . به چوب خود دیگران را رانده ایم تا از خط تحریم ایرانیان را محروم از نعمت کنیم و آنان اکنون به نانی محتاجند و در غم خود گرفتار . وقتش رسیده که با یورشی ددمنشانه عنان قدرت بستانید و خود را برای همیشه از این خوابهای آشفته رها کنید . این را شندیدند و بوقهای خود را برداشتند که :
اسراییل به زودی به ایران حمله می کند .
اما خبرنداشتند که جوانان ایران زمین بیدارند . خبرنداشتند که قلب حکومتشان با موشکهای سبزپوشان نشانه گرفته شده . خبر نداشتند که کلام ولایت چون کلام خدا در تاروپود ملت همیشه بیدار ایران اثر می کند و جان بر کف از اسلام دفاع می کنند . پس با خبر باشند که اگر حمله کنند همه له می شوند و بازگشتی وجود ندارد . اگر حمله کنند دیگر نقشه ای به نام اسراییل در کره خاکی نخواهد ماند .
این گویو این میدان ....سفارش میکنم دوباره بخوابید تا خواب بهتری ببینید .
آمد ماه خدا . ماه بندگان خدا . ماه فقرا و مساکین . ماه عشق بازی با معبود . ماه رستگاری گناهکاران . ماه بخشیدن و بخشایش . آمد ماهی که لحظه لحظه اش عشق است و عبودیت . بندگی و خلوص . چه زیباست تشنگیش . گرسنگیش . سربه سجده داشتنش . انتظار افطارش . زیبا برای خالق . زیبا برای خدایی که در آفرینش بنده اش به خود تبریک می گوید . دوست دارد ببیند کدام دستان برای بخشیدن و برای انفاق دراز می شود. دوست دارد ببیند بندگانش سربه سجده دارند و شکر نعمتهایش را می گزارند . آمد ماهی که در آن آمار گناهان کم می شود . دستهای آلوده ،به آستین می رود . ماهی که لغزشها کم می شود . ماه عبادت و خود سازی . ای کاش میتوانستیم همه ماهها را ماه خدا بدانیم . ای کاش میفهمیدیم که همه دقایق از آن خداست . همیشه در محضر اوییم . ایکاش بندگی را برای بندگی ادا می کردیم . ای کاش خواندن قرآن همیشه افتخارمجالسمان بود . وای کاش به شب قدر می رسیدیم .
اما رمضان ....
برحسب اتفاق امروز مسیرم به کوچه های بلوار دوم طبرسی افتاد . کوچه های پر جمعیت وپر مشکل . نه اینجوری بگوییم : کوچه های پر رای و کم توقع . دلم سوخت که چرا این مردم خوب و با وفا باید اینگونه در رنج و سختی باشند ؟ آیا جز این که در آمد مناسبی ندارند یا برای بدست آوردنش دست به راههای پر خطر و غیر عاقلانه و یا غیر شرعی نمی زنند .؟ دریغ از سانتی آسفات و یه تکه ای جدول . خاک از سرو روی کوچه بالا می رفت و چاله هایی که از آب برون رفت خانه ها پر شده بود گل و لایی را در گوچه ها براه انداخته بود .نا طرح اگویی نه جوی و جدولی . نمی دانم می گویند آنها خارج از محدوده ساخته اند و یا قوانین شهرداری را رعایت نکرده اند . اما اکنون ساخته اند و زندگی جریان دارند . صندوقهای رای آقایان را هم در زمان انتخابات همانها با هیجان فراوان پر می کنند . اگر مالیاتی هم بر آنان وضع می شود با هر جان کندنی باشد می دهند پس چند سانت آسفالت و چند جدول به جایی بر نمی خورد .
امااگر گشتی در شهر مقدس و مذهبی مشهد بزنید سواره یا پیاده خواهید دید تابلوهای بزرگ و بنرهای تبلیغاتی فراوان که شهروندان را به شرکت در فلان مسابقه و فلان جشن بوستانی و کوهستانی دعوت می کند و جوایر آنچنانی هم برایش قول می دهند . جشن بادبادکها . دو پدر بزرگ و مادر بزرگها . جشنواره دختران و مسابقه پسران . فوتبالو شوتبالو اسکی روی چمنو آسفالتو شاید روزی روی اسکناس ...و حفظ اشعار فلان آقا و پرتاب هر شبه فشفشه به آسمان در پارکها و ....زیر بیشتر این تبلیغات آرمی شناخته شده حک می شود . آرمی که مردم آن را در انجام وظیفه اصلی اش کم توان می دانند و توقع بیشتری دارند . و اگر در شهر از مردم پرسیده شود که چه خاطره ای از این آرم دارید ؟ خواهند گفت پوست کندن !!آیا اعتبار این برنامه های بی ربط به بعضی برگزار کنندگان ، از حساب شخصی کدام مسوول هزینه می شود ؟ آیا در این مملکت سازمانها و اداراتی که وظیفه امور فرهنگی مردم را به عهده دارند انجام ماموریت نکرده اند که سازمانهای خدماتی و عمرانی پادر این عرصه گذاشته اند و چنان پرسرعت پیش می روند که گاهی از اصول فرهنگی هم عدول می کنند؟ قصه زیاد است غصه می خورم که نمی توانم همه آن را بگویم خود نظاره کنید و در شهر با کمی کنکاش همه چیز را رؤیت کنید . یا علی
تیرکه میرسد سینه ها آماده آماج تیرها می شود . تیرگرم است و شاید داغ . تیر می سوزاند . تیر ؟ نه تیر ماه . چهارمین ماه از سال . گرمای تابستان و شلوغی کوچه و خیابان و تعطیلی کلاس درس . همه را سردر گم می کند . عده ای از مسوولین به دنبال راه چاره برای پر کردن وقت بیکاری و فراغت جوانان . عده ای از همین مسوولین به دنبال کسب درآمد از قبل بچه های بیکار و ارزان . عده ای از همین مسوولین به دنبال جذب جوانان از کوچه و بازار به کلاسهای آموزش شهروندی که شاید روزهایی دلنشین در شهر را شاهد باشند . و..... اما خانواده ها . هرکدام هدفی در سر می پرورانند . عده ای میخواهند بچه ی شان فقط از کوچه ها جمع شود . عده ای می خواهند بچه ی شان استراحت تحصیلی کند . عده ای میخواهند بچه ی شان صفا کند . به قولی حالشو ببره و عده ای می خواهند بچه ی شان در این سه ماه هنرمند شود یا کلاس تافل را طی کند . اما
شما چه می خواهید جوانان عزیز نیمه از دست رفته .
هر سال دست اندرکاران امر خطیر اوقات فراغت می گویند و می نویسند که باید اوقات فراغت را غنی کرد و به آن بها داد و این سردرگمی سازمانی را سامان داد و برای اوقات فراغت یک متولی صاحب نظر و متخصص پیدا کرد و چه کرد و چه کرد . روزنامه ها هم سوژه ی خوبی دارند برای پر کردن صفحه خانواده و تابستانشان . اما همین که تیر می آید همه ی سازمانها تابلو کلاسهای اوقات فراغت را برپا می کنند و فراموش می کنند که سال قبل چه گفتند . باز این جوان است که می ماند به کدامین کلاس برود و در تیر ماه تیر کدام سازمان را پذیرا شود . و .... این گردونه می گردد که شاید روزی تابستان هم سرد شود و کلاسها تدام یابد و دیگر مدرسه تعطیل نشود که اوقات فراغتی باشد و جان جوان را بگیر. ..