ساعتی پیش یه خبر بهم دادن .گفتن دیروز اون زن از زندان آزاد شده . همون زنی که صاحب خودرو پراید بود .همون که گفته بود اون راننده بوده هنگام تصادف . البته که من هنوز هم ...ولی با همه ی این حرفا خوشحال شدم که در آستانه محرم ، ماه پیروزی خون برشمشیر وماه آزادی و آزادگی اون هم برگشت سر زندگی و بچه هاش . زندان موندن اون منو آزار میداد چون دردی از نبودن تو رو درمان نمی کرد .
امروز شد یک سال آقا مجتبی .یک سال !. نمی خوام روضه بخونم که تو این یک سال چه گذشته . اما از اونجایی که هرچندوقت میای یه تلنگری می زنی و غیبت می زنه یه سوال دارم ازت؟ چرا اون شب که بخوابم اومدی بدون پیراهن جلو محراب مسجد ایستاده بودی ؟نکنه باز میخوای وقت سینه زدن لباسهاتو در بیاری؟!!
ببین بابا من هنوزم نظرم عوض نشده . هنوزم میگم اگه قراره برای امام حسین (ع) عزاداری کنی نباید لخت بشی . این اعتقاد منه که لخت شدن توی مسجد و حسینیه یه جور بی ادبی به مسجد میشه .حتی بی ادبی به دیگران میشه .اصلا قرار نیست شدت سینه زدن اجر عزادارو مشخص کنه .قرار نیست هرکس با سینه زدن سینشو سرخ کرد اجر بیشتری داشته باشه ! شاید اجری هم نداشته باشه چون آسیب رسوندن به بدن در دین اسلام گناه محسوب میشه . ببین آقا مجتبی ! نگاه نکن که دیگران لخت میشن و بوی عرقشون مردم وعزاداران رو آزار میده . نگاه کن ببین مراجع تقلید چی میگن .تمام اونها لخت شدن و حرکات خشن وضربه زدن به بدن رو منع کردن .
بابا جون مجتبی ، میدونی امام حسین (ع) روز عاشورا نماز ظهرشو اول وقت به جماعت خونده؟اینو گفتم که اگه رفتی هیات و تا نیمه شب سینه زدی و گریه کردی و نماز صبحت قضا شد بدونی اون عزادری مشکل داره .آقا مجتبی ، تو هر هیاتی نباید بری .بهترین هیاتها اونهایی هستند که مراسمشون بابیان احکام اسلام توسط روحانی شروع میشه وبا سخنرانی و روضه امام حسین (ع) تموم میشه . بهترین هیاتها اونهایی هستند که توی مسجد ها حضوردارند و مسجدها رو پر می کنند تا خاری باشه به چشم دشمن . باباجون نمی خوام بگم این هیاتهایی که توی خیمه های کنار خیابون برپا میشه اشتباه می کنن اما بینشون گروههایی هستند که افکارشون با امام حسین و راه امام (ع) تناقض داره . سعی کن خوب بشناسی .نظر منو می خوای فقط مسجد محل .ثوابش از هر هیاتی بیشتره .
راستی دیدی روز مراسم سالگردت امام جماعت مسجد حاجی ملایی بدون اینکه من بهش گفته باشم بلندگوشو برداشته بود واومده بود بهشت رضا .اون تورو از کجا میشناسه که این همه وصف تورو گفت ؟!! حالا دیگه ما نامحرمییم .... رحمت خدا بر تو باد ...
چند شب پیش دربرنامه ای تلویزیونی به نام همایش یا آلایش یا فکر کنم پایش ،حالا هر چی بود ، گفتگویی بود ویک نظر سنجی از مردم .اگر باقطع یارانه دهکهای بالا موافقید عدد یک و اگر مخالفید عدد 2 را ارسال کنید . در تصویر هم نشان دادن که بیش از 70 درصد با قطع یارانه پولدارها موافق بودند. آقایانی که گفتگو می کردند می فرمودند که اگر قرار باشد باز هم به همه یارانه بدهیم پول کم می آوریم باید قیمت حاملهای انرژی را افزایش دهیم .
آخه آقای حیدری مجری خوب تلویزیون ، شما فکر می کنی چقدر از دهکهای بالایی که میخواهید یارانشونو قطع کنید و ازشون نظر خواهی می کنید پای برنامه های رسانه ملی باشد . اونم اون ساعت که شوهاو فستیوالهای شبکه های ماهواره ای دراوج قرار داره . حیدری جون اونا ندیدن برنامتونو که نظر بدن . اما من از طرف اونا نظر می دم .
این 45 تومن یارانه پول کارواش ماشینهای خانواده ما هم نمیشه . تازه اگه فقط ماشین سیما جون وفرناز جون و ارشیا جون شستن نخواسته باشه . میخواین قطع کنید قطع کنید .اما شما کم کنید ما هم چند برابرشو میکشیم رو جنسامون . خودتون می دونید که واردات و صادرات دست ماست . بازار هم که زیر نظر ما میچرخه . کافیست قیمت هر سیخ ماکارونی رو یکقرون افزایش بدیم .تا دولت بخواد بفهمه یه سال طول می کشه .تازه وقتی هم بفهمه میگیم نمی خوای تعطیلش می کنیم .فقط دستگاههای کارخونرو چند برابر قیمت اولش می خرند .
آره حیدری جون آخه می دونی اونا کارخونشونو با دلار 7 تومن و فوقش 1200تومن وارد کردن . خب حالا دلار چنده ؟
حرف دیگه من اینه که اگه حاملهای انرژی گرون بشه کی میتونه جلو گرونی بقیه اجناس حتی پوشک بچه رو بگیره ؟
به هر حال این نبود رسم مردونگی . این نبود رسم مردم داری . این نبود رسم محرومیت زدایی .
خوبه این مسئولین محترم یه روز مثل شوهر سلطان بانو لباس مبدل بپوشن بیان بین مردم تا ببینن چه خبره . ببینن عده ای از مردم با روده مرغ بچه هاشونو سیر می کنند. ببینند که روز به روز کسانی که توی سطل های زباله سرک می کشن تا دست خالی به خونشون بر نگردند زیادتر می شه . بیان بین مردم و ببینند عده ای با بیماریشون دست و پنجه نرم می کنند ولی ویزیت دکتر ندارند .
آقای حیدری دوربینتونو بردار بیا سطح شهر تهرونتون تا ببینید مردم چجوری صورتشونو سرخ نگه داشتند . دولت اگه توان کنترل قیمتها رو نداره کمتر طرح بده . اون آقا محمود که فکر می کرد بزرگترین کار اقتصادی رو در تاریخ این کشور انجام داده چرا فکر منابع طرحشو نکرد. کجایند این تیمهای اقتصادی زبده ؟
مردم امروز فقط و فقط به ندای ولایت گوش داده اند. فقط توصیه مقام معظم رهبری رو آویزه گوششون کردن که فریاد اقتصاد مقاومتی سر دادند و جهاد اقتصادی از مردم خواستند . مردم اگر صبورند نه از روی عادته که به دلیل عبادته .
سلام بابایی . چند روزه آشفته ام . حکم دادگاهت مدتی پیش اومد . راننده ای که با اون سرعت و بی احتیاطی تورو به کام مرگ فرستادو از صحنه گریخت درچنگ عدالت گرفتار شد . دیه بریدن با دوسال زندان . دوسال ویک روز. زیاده مگه نه؟ آخه اون شب که تو از عرض خیابون دکتر حسابی عبور می کردی ماه حرام بوده . اونم برای یک زن .یک مادر .یه مادر که بچه هاش اندازه تو هستند و منتظر. از روزی متوجه شدم حکم جلب براش صادر شده و باید بره زندان ، آشفته ام . آخه زندان رفتن یه زن و یک مادر چه دردی از من ومادرت دوا میکنه .؟ نمیدونم برای تو سودی داره یا نه .قطعا جایی که تو رفتی و دعایی که دریافت کننده های اعضای بدنت بدرقه راهت می کنندجایی نیست که کینه و عداوتی در دل تو از قاتلت باقی گذاشته باشه. البته اگه این زن قاتل باشه که به نظر من نیست . یه روز زنگ زد میگفت میخوان ببرنم زندان به دادم برسید من بیگناهم . نه که دلم بسوزه دلم ریخت پایین . رفتم دادگاه براش کاری بکنم .اما نتونستم مانع بردنش به زندان بشم .امروز شرکت بیمه میگفت نمیتونیم همه ی دیه رو پرداخت کنیم الحاقیه نداره و مسایل قانونی بیمه . یه مبلغی باید خودشون بدن که گفتن نداریم بدیم باید بریم ستاد دیه وخیریه ها و... فکر کنم خانواده گرفتاری باشن . تا پرداخت نکنن هم قانون رهاشون نمیکنه . .میگم مجتبی بیا یه کاری بکنیم .بیا قبل از ستاددیه و زنگ واسطه های خیریه منو تو بشیم ستاد دیه وخییر. میدونم توی اقوام وخویشان ونزدیکان خیلی داریم که نیازمند کمک وامداد هستند .برای هزینه بیمارستان دوا ودرمان ، برای تهیه جهیزیه وبرای اجاره خونه وهزار مشکل دیگه چشمشون به دست کمیته امدادوبهزیستی و خییرهاست .اما شاید بتونم از همون که بیمه میده بخشی از این مشکلات اطرافیانو به نام تو حل کنم . آقا مجتبی ، پسرم میخوام از باقیمانده دیه ات و از موندن اون زن توی زندان بگذرم رضایت بدم برای رضای خدا. می خوام یه بار دیگه مثل اون روزی که اعضای بدنت به نیازمندان اهدا شد دعا ودرخواست آمرزش برات فراهم کنم .آخه ائمه معصومین ما خیلی سفارش کردند که زمینه دعای دیگران را برای خودتون فراهم کنید و برای دیگران دعا کنید .میخوام دوباره اشک شوق را توچشم خانواده های گرفتار ببینم .میدونم برای توهم خوشایند نیست که یه خانواده متلاشی بشه .بذار یه بار دیگه حالا که خدا مقدماتشو فراهم کرده به این خانواده گرفتار شادی هدیه کنیم تا خدا به روح تو وبه زندگی ما هم شادی عطا کنه . نظرت چیه بابایی؟
دیشب فوتبال استقلال رو نگاه می کردم . مهدی که 8سال بیشتر نداره داشت نقاشی می کشید . چند نقاشی از آکواریوم ماهی و مدرسه اش کشید و نظر مراجویاشد . دقایقی گذشت از من سوال کرد . مجتبی چه سالی مرد؟ گفتم سال 91 .لحظاتی گذشت دقت کردم چیزی می نویسد . اواینگونه نوشته بود.
مادرم به کربلا می رودو مردم مسلمان هستند اما باهواپیما.شاید چیزی برای یه چیزهم بخرد.واماداداشم که سال 91مرد ومادرم نگران شدومن هم که اسمم مهدی است دلم برای او خیلی تنگ شداسمش مجتبی است من مهدی .من اورا خیلی دوست دارم یعنی مجتبی من بگم چند نفریم خودم راحساب می کنم دقیقن 5نفر چون مجتبی که مرد مادر باباداداش وداداش5نفریم آره آره حالا خداحافظ. تمام شد
میخواستم بگم :باباجون مجتبی نمرده .او زنده است .چون چند عضو بدنش به چند نفر زندگی بخشیده واو ....
مزاحم نوشتنش نشدم .گفت کجا بچسبونم .گفتم در وبلاگ می نویسم تا موندگار بشه .خوشحال شد .
تمام هواسم به موضوع گفتگوباهمکارام بود . چیکار کنیم که بچه ها که میان ، کمتر سختی بکشن . کجا بهشون ناهار بدیم و کجا براشون کلاس بذاریم . چیکار کنیم که خاطره ی خوبی باخود ببرن . هنوز حرفایی برای گفتن داشتم که گوشیم لرزید . نگاه کردم دیدم نوشته تماس از محمودیه.نگرانیی که تو وجودم موج میزد ناخودآگاه منو از اتاق بیرون کشید .
سلام .بفرمایید . سلام .اگه میشه سریع بیاید اینجا یه کار مهم داریم باهاتون .
نمیشه یه ساعتی دیگه یا فردابیام ؟ نه !همین الآن تشریف بیارین .
دیگه متوجه نشدم مسیر دوری که در پیشم بود چند دقیقه طول کشید که خودمو جلوی تو وچندتا از دوستانت و یه گروه از معلمهات توی دفتر مدرسه دیدم . یه مدیر با چهره ای خشن و عصبانی پشت میزش ایستاده بود وشما چهارنفرهم مقابلش مثل سربازان جلو فرماندشون خبردار ایستاده بودید . نگرانیم بیشتر شد . از مدیر نپرسیدم .از خودت پرسیدم :چی شده مجتبی؟ یه نگاه به دوستات کردی و گفتی دروغه .اشتباه می کنه . از مدیر پرسیدم چی شده آقا؟ گفت بذار خودشون بگن . باالخره یکی به زبون اومد .گفت میگن ما سیگار کشیدیم آقا . مدیرت با عصبانیت تمام گفت : میگن ! ؟ خودم دیدم .روبهش کردم گفتم .منو از اونسر شهر کشیدی اینو بگی ؟ اشتباه می کنی آقا .بچه من سیگاری نیست .من نگران بودم گفتم شاید کسی رو زده یا به معلما پرخاش کرده . آخه خصوصیتت این بود که جواب تو آستینت داشتی همیشه .از مدیر اصرار و ازمن انکار . تا که گفت دهنشونو بوبکش . نمی دونم چی شد که این کارو کردم . وتوگفتی این اولین مرتبه و آخرین مرتبه بوده . نفهمیدم چی شد .الهی دستم بشکنه . بعدش با هم اومدیم بیرون از مدرسه . من توی ماشین توهم بیرون ماشین .شروع کردیم گریه کردن .آی باهم گریه کردیم .اشک ریختیم . من برای اینکه فکر می کردم دیگه تورواز دست دادم و تو از اینکه برای اولین مرتبه گیر افتادی . صورتت قرمز شده بود اما میگفتی بابا هرچی میخوای بزن .ولی باور کن که این اولین مرتبه بوده و قول می دم آخرین مرتبه ی.بابا فقط گریه نکن .توروخدا گریه نکن .بیا منو بزن راحت شی .
حالا که رفتی واز همه ی درد وغمهای این دنیا راحت شدی ،گاهی وقتا که از اطراف اون مدرسه عبور می کنم باقرائت فاتحه ونثار به روحت خودمو آروم میکنم . چه کنم .این هم تقدیر من بود که .... آره فدات بشم قایقم به گل نشست ...
درسالهای نه چندان دور هنگامی که زائران امام رضا(ع) از سمت خیابان شهید نواب صفوی و یا آیت الله شیرازی به سمت حرم حرکت می کردند بناها و مغازه هایی میدیدند که باکاشی کاری و معماری اسلامی ساخته شده بود . این بناهای قدیمی در دوران پادشاهان و قدرتهایی ساخته شده بود که خیلی هم به اهل بیت تعلق خاطر نداشتند و فقط برای فریب مردم با وجودآن مخالفت نمی کردند .بناها قدیمی بود و عرض خیابان کم .مدیران شریف آستان قدس رضوی و مسئولان دولت جمهوری اسلامی که برسر کار آمدند برای خدمت رسانی بهتر طرح بهسازی حریم حرم را ارائه دادند و با خرید املاک مردم تصمیم به یک پارچه سازی بافت فرسوده گرفتند که الحق تصمیم به جا و عاقلانه ای بود. حضور میلیونها زائر در مشهد وکمبود فضای اقامتی و بازار برای بهره مندی مسافران برلزوم بهینه سازی فضای فرسوده تاکید دارد . اما چه اتفاقی افتاد که طراحان اصل را که همان فضای معنوی و اسلامی باشد رها کردند و فقط وفقط به اقتصادی بودن آن اندیشیدند . امروزه ازصحنهای حرم که خارج میشوی دیگر معماری اسلامی نمی بینی . هتلهای چند ده طبقه با معماری کاملا غیر اسلامی . پنجره ها رو بروی هم با فاصله ای اندک .دو خودرو از کنار هم در کوچه های به اصطلاح بهسازی شده به زحمت می تواند عبور کند . هتلهای بلند و بلندتر از مناره ها و گنبد حرم امام رضا (ع) حرم را به محاصره خود در آورده و روبه حرم و پشت به حرم ساخته شده . در بازارها هیچ معماری و نمادی از اسلام دیده نمی شود و هرکس هرچه دوست دارد می فروشد . هر مغازه راازمغازه دیگر فقط یک دیوار ده سانتی جداساخته و دیگر از آن کاشی کاریها و قوسهای کنبدی خبری نست . واقعا به چه می اندیشند ؟ یکی از شبکه های تلویزیون گزارشی از پاریس می داد که هر خیابان معماری منحصر به فردی دارد و مالک حق تغییر آن را ندارد و تعداد طبقات باید براساس نقشه آن منطقه باشد . اگر امروزه مشهد را به عنوان پایتخت معنوی ایران معرفی می کنیم آیا نباید معیارهای یک پایتخت معنوی و اسلامی را رعایت کنیم ؟ عرصه میدان شهدا در حال آماده شدن است . شاید هنوز شکل واقعی آن ظاهر نشده باشد .اما آیا نباید این شهر معنوی یک میدان بزرگ برای تجمعهای مردمی داشته باشد؟ آنچه در میدان شهدا دیده می شود فقط عرصه های تجاری است و پارکینگ خودرویی . آیا پایتخت معنوی ایران نباید یک مصلا برای نماز جمعه داشته باشد ؟ یا هنوز هم بعد از گذشت 34 سال از انقلاب اسلامی باید مردم مشهد وزائران در زیر آفتاب و برف وباران نماز جمعه اقامه کنند . !!وگاهی در اتصال صفوف شک و شبهه ای پیش آید ! آیا این امکان وجود نداشت که بجای یکی ازاین هتلهای اطراف حرم که می شد در هرجای دیگر مشهد بنا شودمصلای بزرگ مشهد قرارگیرد؟! باور کنید اگر اعلام عمومی می کردند هزینه اش را مردم تقبل می کردند تا مسئولان شهر متضرر نشوند . !!پیشنهادی دارم . آقایان و حضرات مسئول سفری به محدوده آل سعود وهابی انجام دهند و ببینند که آنها چگونه حریم حرم را ساخته اند . چگونه زیرگذر ساخته اند و با چه رنگی آن را روشن کرده اند .چگونه با چترهای متحرک گرمای سوزان را برطرف کرده اند . ببینند بازارهای اطراف حرم را با چه معماری مزین کرده اند . سفر کنند و سوار اتوبوسهای مسیر حرم نبوی شوند و ببینند در چند دقیقه به حرم می رسد .سفر کنند و ببینند چگونه به زائران خدمات می دهند .البته می دانم که سفرهای بسیار کرده اند و دیده اند . اما .... فدای امام رئوفمان حضرت رضا (ع) بشوم پول هم که بسیار دارد .پش اشکال کجاست . شاید من اشتباه می کنم و همین که هست کافیست .
قسمت سوم)
صبح روزسه شنبه نهم آبان به همراه مادر وبرادرانش به بیمارستان منتصریه رفتیم .هنوز امید داشتم که از زبان دکتر بشنوم که مجتبی نفس کشیده و احتمال بازگشت دارد . اما هنگامی که از پرستار بخش پرسیدم وضعیت چطور است ؟بااندوهی بسیار گفت فرقی نکرده .دکتر که آمد گفت چند متخصص دیگر هم اورا کنترل کرده اند از جمله دکتر سعیدی .دکتر سعیدی را از حدود هشت سال پیش می شناسم و پدرم که سکته مغزی کرده بیمار اوست .هماهنگیهای لازم انجام شد و برای دیدن مجتبی یکی یکی وارد بخش شدیم . شاید هر مادروپدری در این لحظه آرزودارند پلکی یاانگشتی از فرزندش تکانی بخورد .دیدارها که در این زمانها تازه می شود امیدهم بیشتر می شود و باز من از دکتر تقاضاکردم وضعیت مجتبی را تشریح کند و دکتر خالقی نیز بر بالین او حاضر شد و از قلب او گفت که اکنون با تزریق دارو میتپد .از تنفس او گفت که با کمک دستگاه است و از کلیه ها که دفعش دچار مشکل است و من باز هم از او خواستم عجله کند . دیگران رفتند ومن ساعتی در اطراف بیمارستان ماندم و قدم زدم . برخی دوستان آمدند و دلداریم دادند و از حکمتهای خداوند سخن گفتند . دکتر خالقی یکی از همکارانش رامعرفی کرد و گفت ایشان رابط شماست و مطالبی را به اطلاعتان می رساند . واو گفت :به احتمال قوی فرداچهارشنبه مجتبی را به اتاق عمل می برند وشما قبل از ساعت 10 یک بار دیگر می تواند برای دیدنش بیایید .وروز پنجشنبه مقدمات تشییع را انجام دهید . آه که دیگر تمام امیدهایم برای بازگشت فرو ریخت اما باخود گفتم اهدای اعضایش نوع دیگر زندگیست . وچهارشنبه شد . وقتی در مسیر بیمارستان بودم با دکتر تماس گرفتم .میدانستم تعداد بسیاری از بستگان برای آخرین دیدار با مجتبی به بیمارستان خواهند رفت . به دکتر گفتم مدیریت کار از دست من خارج است هر گونه که خودتان صلاح می دانید تدبیر کنید .ا گفت ماباید ساعت 10مجتبی را به اتاق عمل ببریم .اگر دیر شود مشکل ایجاد می شود . وقتی از ترافیک سنگین عدل خمینی و چهاراه لشکر رها شدم وبه بیمارستان رسیدم ساعت 9:45 دقیقه بود و با گروهی از اقوام مواجه شدم که همه خواهان رفتن به بخش بودند برای آخرین دیدارشان .پرسنل بخش عجله داشتند ومی گفتند فقط مادر وبرادرانش بیایند .برای آخرین مرتبه به دبدن پسرم رفتم وبه او مبارک باد گفتم وعکسی از او گرفتم . بیرون آمدم وبه اقوام گفتم .تصویری که از مجتبی در ذهن دارید را به خاطر بسپارید . دیگر وقت دیدن وجود ندارد . در سالن جلو آسانسور حلقه بزنید و هنگام بردنش به اتاق عمل او را خواهید دید . وبه دکتر گفتم دیگر لازم نیست کسی او را ببیند. پرسنل بخش کار انتقال را آغاز کزدند .یکی در آسانسور را باز نگاه داشت .یکی مسیر انتقال را کنترل کرد ودیگران اقدامات آماده کردن مجتبی و جابجایی تخت را انجام دادند. ساعت 10:10دقیقه بود این مرتبه مجتبی سوار برآمبولانس نشد وقرار بود فقط از طبقه هم کف به طبقه دوم یاسوم بیمارستان برودو آنجا در اتاقی که من حجله دامادیش نام نهادم آرام بگیرد . او را آوردند .وارد آسانسور شد .اما برای لحظاتی در آسانسور بسته نشد .پرسنل بخش مضطرب شده بودند و من با نهیبی به اطرافیان از آنها خواستم از در آسانسور فاصله بگیرند . در بسته شد و مجتبی به سمت بالا حرکت کرد ودیگر من اورا ندیدم تا لحظه ای که در آرامگاه ابدیش قرار گرفت و آنجاهم فرصت نشد صورتش را ببینم وشاید حسرتی در دلم ماند . اما هنگامی که در روزنامه های خراسان و شهر آرا خواندم که سه جوان 14و23و31ساله باپیوند اعضای مجتبی به زندگی باز گشتند از ته دل گفتم الحمدلله .الهی شکر .
قسمت دوم )
پس از درخواست من دکترخالقی از بیمارستان منتصریه به بیمارستان طالقانی آمد .با مادر مجتبی صحبت کردم . وضعیت فرزندمان را از زبان پزشکان توضیح دادم . اما او می گفت : مجتبی باز می گردد . با او به بخش مراقبتهای ویژه رفتیم .جایی که مجتبی هنوز در آنجا نفس می کشید .اما این نفس با استفاده از دستگاههای بیمارستانی بود . دختر خالقی پس از ابراز همدردی شرح واقعه را توضیح داد.نگاه او به سمت من بود و من بااشاره انگشت او را متوجه مادر مجتبی کردم .سخنان دکتر برای دل مادر کارساز نبود و من به کمکش شتافتم . رو به دکتر کردم و گفتم . من میدانم در چه وضعیتی هستیم . میدانم مجتبی نفس ندارد وفقط قلب او کار می کند .آقای دکتر به مادرش بگویید فرق کما با مرگ مغزی در چیست . دکتر که همدلی پیدا کرده بود ادامه داد که : در کما فرد می تواند نفس بکشد . سیستم تنفسی او آسیبی ندیده و هر آن امکان بکار افتادن مغز و بازگشت فرد وجود دارد اما در مرگ مغزی چنین نیست .بیمار نمی تواند نفس بکشد و فقط قلبش کار می کند .او گفت ما برای نگهداشتن پسر شما همه ی تلاشمان را کردیم و همین حالا هم با تزریق دارو قلب او را فعال نگه داشتیم . و من که می دانستم هر لحظه به از دست دادن مجتبی نزدیکتر می شوم نگران از عدم رضایت مادرش برای اهدای اعضا بودم .اما با خود گفتم بگذار آخرین تصمیم در مورد مجتبی را او بگیرد تافردا من آماج حسرتهایش نباشم . گفتم من رضایت دارم اما این حق را به تو واگذار می کنم . واو باز هم رضایت نداد. دکتر خالقی پیشنهاد داد که من برگه رضایتنامه را بگیرم و هر زمانی که توانستم رضایت مادر را جلب کنم با او تماس بگیرم تا مقدمات کار فراهم شود با این شرط که دیر نشده باشد . اول مادر و بعد من با مجتبی خداحافظی کردیم و از بخش بیرون آمدیم . با دوربین گوشیم عکسی از مجتبی گرفتم . زمان ملاقات رو به پایان بود .اقوام در محوطه بیمارستان گریه می کردند .ومن نگران نگران . از خدا کمک خواستم وبه میان اقوام که بیش از 30یا40 نفر بودند رفتم به مادر مجتبی گفتم لحظه ای گریه نکن و به حرفهای من گوش کن .من پدر مجتبی هستم . دلم از سنگ نیست .من هم اورا دوست دارم . من هم امیدوارم معجزه ای اتفاق بیفتد . من هم مایلم مجتبی به خانه باز گردد .اما آنچه پزشکان می گویند و سر وصورت مجتبی حکایت می کند این است که کمتر از 48 ساعت دیگر دراین دنیا میهمان نیست .آن هم با دستگاه و تزریق دارو به قلب . اگر قرار باشد معجزه ای اتفاق بیفتد در هنگام رضایت دادن تو هم خواهد افتاد چون پزشکان می گویند ما تا آخرین لحضات صبر می کنیم با اینکه به عدم بازگشت اطمینان داریم . به اقوام گفتم .مجتبی توفیق پیداکرده در صحنه تصادف فقط مغزش از کار بیفتد که اگر قلب او هم از کار می افتاد اکنون او درزیرخروارها خاک مدفون بود . پس حکمتی در ماندن اوست تا با اهدای اعضایش جان به دیگران بخشد . وبه ماردش گفتم اگر در این ساعت تصمیم نگیری ساعتی دیگر دیر است و این همان حرف دکتر بود . مادر مجتبی با آه و اندوهی فراوان گفت .کجا راباید امضا کنم .ومن اصرار داشتم که باید بگویی میخواهم برای رضای خدا با اهدای اعضای مجتبی رضایت دارم . واو دوباره به طرف بخش حرکت کرد . من نیز بابرگ رضایتنامه به دنبال او . یک ساعت پس از تحویل رضایتنامه آمبولانس بیمارستان منتصریه وارد بیمارستان طالقانی شد . و من عکسی از او گرفتم . بار دیگر مجتبی سوار برآمبولانسی دیگر شد و به محل جدید که همان مرکز پیونداعضای دانشگاه علوم پزشکی مشهد بود منتقل شد . دکتر خالقی گفت : شاید دوروز اینجا باشد می توانی هر روز بیایید و او را ببینید . و ... ادامه دارد.
آری .آخرین روز سفر که صبحش در مکه است و ظهرش در مدینه و شامش در .... صبحش آه است وظهرش گریه و شامش شادی . خداکند حسرت به دل نمانی که اگر چنین شود روزهای سختی خواهی داشت . اکنون که می نویسم تو در آسمانی . نیمه راه .اما من ماندم وبه پروازنرسیدم . البته شاید تو نیز مانده باشی . همان ماندنی که درروز یازدهم درکش وقوس بودیم .اکنون در اوج آسمانی و تا ساعتی دیگر جاذبه ای شمارا به سوی خود می خواند . البته خیلی نباید نگران دوری از خانه خدا و حرم رسولش باشید . چرا که به لطف خدا هواپیمادر جایی فرود خواهد آمدکه همان نور نبوی را دارد . سعادت مشهدیها بسیار گرانبهاست . وجود بارگاه ملکوتی آقا و مولایمان امام رضا (ع) مثل همان گنبد خضراء جدش رسوالله (ص) معطر و منور است و پناهگاه شیعیان جهان اسلام است . اگرساعتی دیگر از آن بالا زمین را نگاه کنی همان نور مسجد النبی را خواهی دید . انشاالله زیارتتان مقبول ایزد منان قرار گرفته باشد و همانطور که در روایات ائمه معصومین (ع) آمده است همچون نوزادی که تازه قدم به این دنیا می گذارد پاکیزه از هر گناه و معصیت باشی.
من نیز سعی کردم در این دوازده شبانه روز دل در کاروان شما داشته باشم و لحظه به لحظه همراه باشم . آنچه هر روز نگاشتم از دیده های سفرم بود که حسرت به دل شدم که چرا خوب بهره نبردم وساعات بسیاری از وقتم را در خواب و یا استراحت و یا بازار طی کردم . آن نصف روزی راکه در بازارهای پر زرق وبرق مدینه گذراندم ازبزرگترین اسرافهای عمرم بود .وحسرت می خورم که چرا ختم قرآنم در مسجدالحرام کامل نشد .وحسرت میخورم که چرا گاه در طوافم بی کلام بودم و همچون بی نیازان به درگاه بی نیازمطلق طواف می کردم . واکنون در آرزوی ....
آری ازاین پس دیدن عکسی ازمسجدالحرام ومسجدالنبی چشمانت را خیس خواهد کرد . شنیدن صدای اذان به سبک موذن آنجا دلت را به لرزه خواهد انداخت و خداحافظی مسافری تو رانیزهوایی خواهد کرد .
هنگام نماز مغرب به افق مشهد است . پس این سفرنامه یانه، این همراهیم با کاروان حجاج را در همین لحظه عزیز به پایان می برم و از خداوندمتعال زیارت خانه اش را در حج تمتع درخواست می کنم .آمین یا رب العالمین . ازبازدیدکنندگان وبلاگ تشکر می کنم که با من همدلی کردند به خصوص مدیران مجله پارسی نامه که تقریبا همه نوشته ها را برای مجله برگزیدند. برای همه عزیزان آرزوی سفر حجی مقبول را از درگاه خداوند متعال خواهانم .
فرود آی که اینجا حرم رضویست .التماس دعا
پایان میهمانی نزدیک است.هرچند صاحب خانه آنقدر کرامت دارد که پایان سفر را به رویمان نمی آورد .اما پایان سفر نزدیک است .فقط امشب را وقت داریم درمسجدالحرام بوی عطرنبوی را استشمام کنیم و به طواف خانه حق مشغول باشیم . البته که این ظاهر است و باطن همان است که می گویند : الاعمال بالنیات . همه جا خانه خداست و همه جا کعبه مقصود . باید که دل را حریم کبریا کرد . باید که نیت را در اخلاص اعمال قرار داد . اما اینجا ، مکه ، مسجدالحرام وکعبه حال و هوایی دیگر دارد .چگونه از این شهر و از این مسجد وداع می کنی. باید به دل رجوع کرد که در این چند شبانه روز چقدر وابسته به این حرم شده است . امشب آخرین دعاهایی که فراموش شده را برزبان می آوریم .هرچند که خداوند از تمام خواسته های ما باخبر است اما اومی خواهد از زبانمان بشنود . باید گفت . باید شکر نعمتهای داده اش را به جا آورد و باید از او طلبید . امشب باید در اندیشه ی دیگران باشی و به خواسته های دیگرا ن بپردازی .آخر آنهایی که التماس دعا گفته اند می دانند که فردا مسافرشان باز می گردد وخواهند پرسیدکه چگونه مارا یاد کردی؟ همه مسافران هنگام بازگشت از سفر عجله دارند .سریع بار می بندند و عازم می شوند تا جایی که معمولا اشیائی را فراموش می کنند . مسافران این حرم با اینکه هیچ عجله ای ندارند اما گرانبها ترین چیز خود را جا خواهند گذاشت و آن دلشان است .دل ... خدایا ما نه از فراموشی دلمان را جا می گذاریم که از عاشقیست . خدایا جا می گذاریم تا باز دعوتمان کنی که باز گردیم ودر نزدیکترین مکان به قبله مسلمین به نماز بایستیم . چه عظمتی دارد نماز جماعتهای این حرم که دیگر ما از آن بی بهره می شویم . حلقه هایی زیبا بر اطراف کعبه . آه خدایا چگونه از اینجا برویم . ؟؟ خدایا : وای برما اگر بخشایشت نصیبمان نشده باشد . خدایا میدانیم که رحمت و رئفت تو آنچنان بربندگانت وارد می شود که گناهکارترینها را به صلواتی می بخشی . خدایا : برمحمد (ص) وآلش صلوات می فرستیم و از تو عفو وگذشت از تقصیراتمان را طلب می کنیم و توفیق حج تمتع به درگاهت خواهانیم . خدایا :اکنون که قرار است باز گردیم ازتو میخواهیم کوله بار گناه را ازدوشمان برداری وتوفیق گناه نکردن واطاعت از خود را به ما ارزانی داری یا ارحم الراحمین .
اللهم صل علی محمد وآل محمد